ღ♥ღسکــــــوت ســـــــردღ



من شیفته ی میزهای کوچک کافه ای هستم...

که بهانه نزدیک تر نشستن مان می شود...

و من ...

روبه روی تو ...

می توانم تمام شعر های نگفته دنیا را یک جا بگویم

!............!

نویسنده: هستی تابناک ׀ تاریخ: چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

نیمکت


نـیمـکتِ بـا هـم بودنمـان تنـهاسـت

مـن دل نـشستـن نـدارم ،


تــو دلـیـل نـشستـن !...



نویسنده: هستی تابناک ׀ تاریخ: چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

به خیال نشکستن...

 
دلامون رو پلاستیک کردیم


 
به خیال نشکستن


یادمون رفت پلاستیکها زودتر میسوزند ...


 
نویسنده: هستی تابناک ׀ تاریخ: چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

نمیدانم...!!!



تو همان مهربانی هستی؟
 
یا مهربانی همان توست؟؟
نمیدانم...!!!
بی شک میدانم که با هم نسبت نزدیکی دارید!!!
نویسنده: هستی تابناک ׀ تاریخ: چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

محبت ....؟



از آتش پرسیدم محبت چیست؟ گفت از من سوزانتر است

از گل پرسیدم 
محبت چیست؟ گفت از من زیباتر است

از شمع پرسیدم 
محبت چیست؟ گفت از من عاشق تر است.

از  خودش پرسیدم تو کیستی؟ گفت نگاهی بیش نیستم

نویسنده: هستی تابناک ׀ تاریخ: چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

باشد خداحافظ!!!


گفتی محبت کن برو...
باشد خداحافظ!!! ولی...

رفتم که تو باور کنی؛ دارم محبت میکنم

 

نویسنده: هستی تابناک ׀ تاریخ: چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

آرزویم ...



آرزویم ...

چگونه تو را آرزو کنم در حالیکه خود
در حسرت آرزو بودنم میسوزم
نویسنده: هستی تابناک ׀ تاریخ: چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

خداوند تو را عاشقانه دوست دارد


مطمـئن باش که خداوند تو را عاشقانه دوست دارد ؛

چون در هر بهار برایت گل می فرستد و هرروز صبح آفتاب را به تو هدیه می کند.
به یاد داشته باش که پروردگار عالم با این که می تواند در هر جائی از دنیا باشد ، قلــب تو را انتخاب کرده و تنها اوست که هر وقت بخواهی چیزی بگوئی گوش می کند ...


نویسنده: هستی تابناک ׀ تاریخ: چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

سکوت سردم بخاطر چیست؟




به سکوت سرد زمان
به خزان زرد زمان
نه زمان را درد کسی
نه کسی را درد زمان
بهار مردمی ها طی شد
زمان مهربانی طی شد
آه از این دم سردیها، خدایا
نه امیدی در دل من
که گشاید مشکل من
نه فروغ روی مهی
که فروزد محفل من


ادامه مطلب
نویسنده: هستی تابناک ׀ تاریخ: چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

عشق...عشق...
 
 


 
عشق...عشق...عشق...

چه واژه ی غریبی
سرد...بی معنا...خاک خورده...
چه به سرش آمد؟ کسی می داند؟!
آن کلمه که ژرفای تمام زندگی بود
حالا دیگر به عنوان یک کلمه هم از او یاد نمی شود.
چه باید کرد؟ سرنوشتش این بود. این که در ویرانی ها گم گردد.
این که دیگر هیچکس قدرت درک آن را نداشته باشد
این که دل هم تنها باشد...تنهای تنها...
سرنوشت است‌‌.کاری نمی شود کرد.


نویسنده: هستی تابناک ׀ تاریخ: چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

صفحه قبل 1 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد

درباره وبلاگ

درامتداد سکوتم در امتداد غم ودرد رها شده بودم میان فصلی سرد دلم گرفته بود وصدایت نوای باران بود نگاه پر محبت وگرمت چوچشمه ساران بود درون سینه من سکوت بود وغم بود وغم بود وسکوت سکوت چون سم بودو سم بود وسکوت ودست مهر تو آمد سکوت رفت وتو ماندی وبا ترانه ی باران چه عاشقانه تو خواندی … کنون که تو رفتی دلم چگونه بماند دلم چگونه بخندد،دلم چگونه بخواند کنون که تو رفتی سکوت مبهم وتارم دوباره کرده اسیرم دوباره برده قرارم … برو ای صمیمی برو که دعایم حواله راهت برو تا به فردا برو که خدایم همیشه پناهت


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , d0rd00ne.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM