دلم که می گیرد
در حیاط خانه آنقدر قدم می زنم که گاه صدای ناله ی گام هایم را حس می کنم گام هایی که تازگی ها خیلی بی رمق شده اند نمی دانم چرا ! شاید این روزها من دلم خیلی می گیرد و گام هایم هم خسته؛
من شیفته ی میزهای کوچک کافه ای هستم...که بهانه نزدیک تر نشستن مان می شود...و من ...روبه روی تو ...می توانم تمام شعر های نگفته دنیارا یک جا بگویم!............!
نویسنده: هستی تابناک ׀ تاریخ: چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:,
چقدر خوشحالم
خوشحالم ازین که هنوز تو برام مهم ترینی
و هیچ اتفاقی ممکن نیست لحظه ای ازم دورت کنه
حتی اگه هرگز کنارم نباشی و بینمون هزاراااااااااان کیلومتر فاصله باشه...
نویسنده: هستی تابناک ׀ تاریخ: چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:,
درامتداد سکوتم در امتداد غم ودرد
رها شده بودم میان فصلی سرد
دلم گرفته بود وصدایت نوای باران بود
نگاه پر محبت وگرمت چوچشمه ساران بود
درون سینه من
سکوت بود وغم بود وغم بود وسکوت
سکوت چون سم بودو سم بود وسکوت
ودست مهر تو آمد سکوت رفت وتو ماندی
وبا ترانه ی باران چه عاشقانه تو خواندی
…
کنون که تو رفتی دلم چگونه بماند
دلم چگونه بخندد،دلم چگونه بخواند
کنون که تو رفتی سکوت مبهم وتارم
دوباره کرده اسیرم دوباره برده قرارم
…
برو ای صمیمی
برو که دعایم حواله راهت
برو تا به فردا
برو که خدایم همیشه پناهت